آسمان غرق خیالست کجایی آقا؟ آخرین جمعه سالست کجایی آقا؟ یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید عاشقی بی تو محالست کجایی آقا؟آقا جان!سالی دیگر گذشت. نمیدانم چگونه شرمساریم را در این مجال بیان کنم. چگونه بگویم منتظرت هستم در حالیکه می دانم دلیل نیامدنت خود من هستم.حتی از پیرزن خریدار یوسف نیز کمترم که او لا اقل هدیه ای کوچک داشت. حال آن که من چیزی ندارم. ولی با همه نداریم تو را دوست دارم و می دانم که تو را به آورده من نیازی نیست.آقای من! تا کی باید لحظه تحویل سال بگوییم «اللهم عجل لولیک الفرج»؟ تا کی دعای فرج بر لبانمان باشد و ظهور تو را از خدا بخواهیم در حالی که آگاهیم که لیاقت دیدن روی همچون ماه شما را نداریم؟ در حالی که می دانیم بین (ما) و (شما) فاصله بسیار است؟آقا جان! فاطمیه نزدیک است. مادرتان روزهای پایانی دعایی کرد که فاصله اش تا اجابت بیش از چند روز نبود. هنوز زمزمه اش به گوش می رسد. «اللهم عجل وفاتی سریعا»تو را به پهلوی مادرت دعا کن که «دعای ما به در بسته می خورد...» دعا کن که از زمانه خسته شده ایم. دعا کن که نفسمان دراین شهر آلوده به گناه گرفته است و بغض گلویمان را می فشارد.کافی است دستانت را بالا بگیری و بگویی «اللهم عجل فرجی سریعا...»وقتی میگیم خدا کند که بیاییشاید او می فرماید خدا کند که بخواهید . . .