اکنون هوایی تازه جام دلم را در بر گرفته...
مهدی ملاصادقی | يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۹ ق.ظ
آینه ای ترک خورده ام که در انتظارت خرد خواهم شد .. می دانم که اگر نیاییمثل برگهای پائیز خواهم ریخت ..مثل مسیله خشک خواهم شد و مثل شبنم خواهم ریخت .. می دانم که بی تو نمی توانبر حریر نازک زندگی شادمانه زیست و از طبیعت انتظار طراوت داشت...بهارمان پوسیده ، عشق از در منزلمان رخت بسته، اشک در گوشه ی چشمانمان خیمه برپا کرده ، آفتاب پرتوی خود را از قلب های مان ربوده، لبخند از لبانمان پرگشوده... و تو نیستی تا ببینی اشک یتیمی صورت شیعیانت را غرق ماتم کرده...سوگند به تمام احساساتم که اگر بیایی زمین بوس قدم های استوارت خواهم شد ..سوگند به تمام وجودم که اگر بیایی مرگ را مهمان آرزو هایم خواهم کرد ..بیا .. بیا که دگر اشک چشم منتظرانت خشک گشته ، رنگ رخسارشان به زردیگرائیده ،قلب هایشان در غم فراقت شکسته، جانهایشان از غم تنهایی آتشگرفته...بیا که دل منتظرانت امواج سهمگین دریا را به ستوه آورده و بی تابی سوز فراغتعاشقانت طاقت زندگی را از جانشان ربوده ..بیا که دگر قلمها جوهری برای سوختن و زبانی برای گفتن ندارند...بیا که دوباره بحیره راهی کوچه ها گشته.. علی سر برچاه کرده. زانوی غم بهسینه گرفته. زینب به اسارت رفته...پهلوی مادرت شکسته..
بیا که غربت شیعه، دل افلا کیان را هم به آتش کشانده...به که گویم؟به که گویم که دلم سخت به دیدار رخش بیمار استبه که نالم ، که نگاهم پس غیبت به خدا گریان استاز غم عشق رخش هر شب و هر روز به خدا نالانمبا غم عشق چه سازم بخدا حیرانمبا دلی سخت به دیدار رخش راهی نیستفاش گویم که مرا در صف تو جایی نیستنیامدی"هر جمعه به انتظار نشستم نیامدیزانوی غم به سینه گرفتم نیامدیباران دیده به خون کشیدم نیامدیاز عشق رویت گل نرگس خریدم نیامدیهر صبح با اشک بهاری ترانه گفتم نیامدیهر شب با سوز الهی نوشتم .. نیامدی!در صبح جمعه ندبه نواختم نیامدیذکر فرج به سحر رساندم نیامدیدامان حق گرفتم به تمنا نیامدیآوای زمزمه سر دادم نیامدیمن عهد می خوانم که بیایی نیامدیذکر فرج بگیرم که بیایی نیامدینیامدی........جمه ای دیگر گذ شت و نیامدی… …. .. نرگسیبازهم نیامدی ........................... التماس دعای فرج
- ۹۱/۰۳/۰۷