نامه ای به غریب ترین دوست
مهدی ملاصادقی | يكشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۵ ق.ظ
در جادهای به بلندای تاریخ در انتظارت نشستم و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس کوچههای فراق و غربت زار و پریشان به دنبالت میگردم و عاجزانهترین نگاهها را نثارت میکنم، ببین که ضمیر دلم بیتو کوهی از تنهایی است.کجایی ای ترنم زیبای بهاری، ای بهانة بارش ابرها، ای صدای خستة زمین به گوش فلک، ای بلند سرور، سروستان طاها! چهقدر طولانی است سفرت، آن روز که برای اولین بار رفتی نمیدانستم سفری چنین طولانی در پیش داری. شاید آن روز خودت هم نمیدانستی.بیا نگاه کن. اطلسیهایم پژمرده شدهاند و شببوها دیگر باز نمیشوند. چقدر سخت است انتظار، اصلاً انتظار چه واژة غریب و تنهایی است انگار که این واژه را فقط برای تو آ-فریدند.
- ۹۱/۰۳/۰۷