صبح نزدیک است...
مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۱۶ ق.ظ
رو به گندمزارها می آیی ای مولای گندمگون آیۀ صلحند چشمان شما «والتین والزیتون»
اَبرُوانت خط نستعلیق خطاطی زبردستندآخرین بیت از غزلهایی خیال انگیز و یکدستند
بیتِ آخر حالتش این است، غافلگیر خواهد کردناز دارد می رسد هرچند گاهی دیر خواهد کرد
نرگس اینجا غرق در ترکیب خالت با لب است امشب«آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است »، امشب
دارد از بالا محمد هم خودش را در تو میجویدمی زند بر شانههای حیدر و با شوق میگوید:
مثل زهرا میشود از دور چشمش را که میبنددخوب با دقت نگاهش کن علی ! مثل تو میخندد
بی محمد مانده یثرب تا تو شب با ماه تنهایی بی علی ماندیم تا تو بازهم با چاه تنهایی
لحظهها را بی تماشایت نگو باور کنم مولا!«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا!
تا کی اینجا قصۀ خورشید پنهان را بخوانم من«یوسف گمگشته باز آید به کنعان» را بخوانم من
با ستاره منتظر می مانم آری صبح نزدیک استآه بیدارانِ این شب زنده داری! صبح نزدیک است
- ۹۱/۰۸/۲۴