نجوا با امام عصــ ـــر
مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۱۵ ب.ظ
آقای من
؛ مولای غریب من ای مسافر بیابان های تنهایی ؛مضطر فاطمه ؛ غریب آل
محمد(ص) ؛
پدر مهربان اهل عالم میخواهم غربتت را
حکایت کنم ؛غربتی
که دوازده قرن است ریشه دوانیده ؛ غربتی که اشک آسمان و زمین را جاری
ساخته ؛
غربتی که حتی برای برخی محبّانت، غریب و ناشناخته است؛ غربتی که اجداد
طاهرینت ،
پیش از تولد تو بر آن گریستهاند. من از تصویر این غربتو غم
ناتوانم.از کجا آغاز کنم؟ از خود بگویم یا از
دیگران؟ از آنانی بگویم که خاطر شریفترا می آزارند ، از آنهایی که دستان
پدرانه و
مهربانت را خونریز معرفی می کند؟ از آنها که حتی دوستانت را از ظهورت می
ترسانند؟من... گویی همه چیز ، دست به
دست هم داده است تا شما در غربت بمانید
.ازخود آغاز می کنم که اگر هر کس از
خود شروع کند ،امر فرج اصلاح خواهد شد.می
خواهم به سوی تو
برگردم!یقین دارم بر گذشته های پر از غفلتم
کریمانه چشم می پوشی؛می دانم توبهام را قبول می کنی و با آغوش باز مرا
می پذیری
؛می دانم در همان لحظهها ، روزها و
سالهای غفلت هم ، برایم دعا می کردی .من
از تو گریزان بودم ؛ اما تو هم
چون پدری مهربان دورادور مرا زیر نظر داشتی. . . العفو . . . العفو . .
.بیایید اندکی فکر کنیم !
آیا تاکنون به غربت امام زمان
اندیشیده یا اصلاً فکر کردهایم ؟ناآگاهی
از غربت امام عصر (عج) یا
باور نداشتن غربت آن جناب ، یا غفلت از این غربت ،اولین وجه از غریبی امام
زمان
است.مولای من ؛ ارزو داشتم مرا عبدالمهدی مینامیدند.دوست داشتم از همان اول ، اذان عشق
تو را در گوشم زمزمه کرده بودند.ای کاش از ابتدا
مرا برای تو نذر
کرده ، حلقهی غلامیات را بر گوشم افکنده بودند !ای
کاش کامم را با نام تو بر
میداشتند و حرز تو را همراهم میکردند !مهدی
جانم! دوست داشتم با نام نامی
تو زبان باز میکردم ، ای کاش آن اوایل که زبان گشودم ، نزدیکانم ، مرا به
گفتن «
یا مهدی » وامیداشتند !ای کاش مهد کودکم ،
مهد آشنایی با تو
بود . کاشکی در کلاس اول دبستان ، آموزگارم ، الفبای عشق تو را به من یاد
میداد و
نام زیبای تو را ، سرمشق دفترچهی تکلیفم قرار میداد. اخر عمر در همان
دوران
طفولیت و مهد کودک خویش در جا میزنند.پس
از فراغت از تحصیل نیز ، ادارهی
زندگی و دغدغهی معاش ، مجالی برای فکرکردن راجع به تو برایم باقی نگذاشت
!مولای مهربانم ؛ محبوب دلم
؛
اینک اما ، در عمق
ضمیر خود ، تو را
یافتهام ؛ چندی است با دیدهی دل ، تو را پیدا کردهام ؛ در قلب خویش
گرمای حضورت
را با تمام وجود حس میکنم ؛ گویی دوباره متولد شدهام تعارف بردار نیست .
زندگی
بدون تو که امام عصر و پدر مهربان زمانهای ،
«
مردگی» است و اگر کسی هم چون من ، پس از عمری غفلت به تو رسید ،
حق دارد احساس تولدی دوباره کند ؛ حق دارد از تو بخواهد از این پس او را
رها نکنی و
در فتنهها و ابتلائات آخرالزمان از او دستگیری ؛ حق دارد به شکرانهی این
نعمت ،
پیشانی ادب بر خاک بساید و با خدای خودزمزمه کند «الحمد لله الذی هدانا
لهذا و ما
کنا لنهتدی لو لا أن هدانا الله.»
- ۹۱/۰۸/۲۴