سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

۲۴ مطلب با موضوع «دل نوشته ها» ثبت شده است

مناجات منتظران

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۳۶ ب.ظ
خدایا!تشنگان جمال خودت را، به جرعه ای از جمال مهدی(عج) مهمان کن. خدایا! من از آن زمان که شنیده ام «محبوبمان ناشناس در میان ما می گردد و در همین فضا تنفسمی کند و وقتی ظهورکند همگان می گویند که ما پیش از این او را دیده ایم» به همه سلام می کنم.شاید که لااقل پاسخی هر چند به ناشناس از او بشنوم.ای خدا تا کی ما ناشناس بمانیم و او ناشناخته بماند.«عَجِّل لِوَلیّکَ الفَرَج».ای خدای مهدی!در جهان کیست که ریزه خوار سفره ی امام نیست.چشمی عنایت کن که ولی نعمت خویش را باز شناسیم.ای خداوند فرج و شدت!کاسه ی صبر و انتظار، لبریز شده است. به دست موعودت، عالم و آدم را از این فتنه های آخرالزمان برهان!...ای خدای محمد!تنها چاره ی جاهلیت آخرالزمان، ظهور حجت خاتم است.در فرجش تعجیل بفرما.ای خدای مدینه!احساس غربت و مظلومیت شیعه را در مدینه ای که وطن تشیع است به ظهور فرزند مدینهالتیام ببخش...ای خدای حضرت منتقم!از کربلا همچنان خون تازه می جهد و این زخم کهنه جز به دست قدسی مهدی(عج) مرهمنمی پذیرد.«عجل علی ظهوره»ای خدا!چنان زمینگیر دنیامان مکن که وقت ظهور، توان برخاستن نداشته باشیم.خدایا!برای دل سپردن، از آن محبوب پنهانی و معشوق آسمانی شایسته تر کیست؟ دل هایسرگشته را به ظهورش پیوند بزن.خدایا!دل را به ظهور عشق چراغان کن، و جان را به حضور محبوب، نور باران...خداوندا!ما مدعیان دروغین انتظاریم. حرف از چشم انتظاری محبوب می زنیم اما به اندازه ی ساده تریندوستانمان همگوش به زنگ آمدنش نیستیم. الفبای انتظار را به ما بیاموز و لذت انتظار را به ما بچشان. گزیده ای از مناجاتهای سید مهدی شجاعی
  • مهدی ملاصادقی

انتظار؛ انتظار ، انتظار...

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۳۴ ب.ظ
گر ظهور را صبح و دوران غیبت را شب فرض کنیم،چگونه می توان از تاریکی و غربت در شب جز به هنگام صبح صحبت کرد و چگونه میتوان از امید وصال و طراوت ز شادی روز جز به هنگام شب صحبت کرد.....اگه بیاییم اخرSMS هامون عدد 313 رو بزاریم، با هر پیامک طرف مقابل را حداقل یکبار در روز به یاد غربت مهدی فاطمه می اندازیم که هنوز 313 تا یار نداره ....این ما نیستیم که منتظر ظهور هستیم ، بلکه مهدی موعود است که منتظر ظهور 313 تا دلاور در بین این همه شیعه هستش.!!!جالبه هممون دوست داریم امام زمانمون ظهور کنن ولی حاضر نیستیم که خودمون یکی از313 تا باشیم و منتظریم 313 نفر بیان و امام رو یاری کنن...دوستان، بیایید یکی از 313 تا باشیم و هرچند که سخت هستش ولی دور از دسترس نیست....دیگر نمیگویم به امید ظهور مهدی موعود ، بلکه میگویم به امید ظهور 313 تا یار واقعی....
  • مهدی ملاصادقی

یا صاحب الزمان !

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ
داستان یوسف را گفتن وشنیدن به بهانه ی توست . شرمنده ایم... می دانیم گناهان ما همان چاه غیبت توست . می دانیم کوتاهیها ، نادانیها و سستیهای ما ، ستمهایی است که در حق تو کرده ایم ...یعقوب به پسران گفت : به جستجوی یوسف برخیزید ، و ما با روسیاهی و شرمندگی ، آمده ایم تا از تو نشانی بگیریم . به ما گفته اند اگر به جستجوی تو برخیزیم ، نشانی از تو می یابیم .اما ای فرزند احمد ! آیا راهی به سوی تو هست تا به دیدارت آییم . اگر بگویند برای یافتن تو باید بیابانها را در نوردیم ، در می نوردیم . اگر بگویند برای دیدار تو باید سر به کوه و صحرا گذاریم ، می گذاریم .ای یوسف زهرا !خاندان یعقوب پریشان و گرفتار بودند ، ما و خاندانمان نیز گرفتاریم ، روی پریشان ما را بنگر . چهره زردمان را ببین . به ما ترحم کن که بیچاره ایم و مضطربای عزیزِ مصرِ وجود !سراسر جهان را تیره روزی فرا گرفته است . نیازمندیم ! محتاجیم و در عین حال گناهکار ...از ما بگذر و پیمانه جانمان را از محبت پر کن .یابن الحسن !برادران یوسف وقتی به نزد او آمدند کالایی – هر چند اندک – آورده بودند ، سفارش نامه ای هم از یعقوب داشتند . اما ... ای آقا ! ای کریم ! ای سرور ! ما درماندگان ، دستمان خالی و رویمان سیاه است . آن کالای اندک را هم نداریم . اما... نه ، کالایی هر چند ناقابل و کم بها آورده ایم . دل شکسته داریم ... مقدورمان هم سری است که در پایت افکنیم .ناامیدیم و به امید آمده ایم. افسرده ایم و چشم به لطف و احسان تو دوخته ایم . سفارش نامه ای هم داریم ... پهلوی شکسته مادر مظلومه ات زهرا را به شفاعت آورده ایم ...
  • مهدی ملاصادقی

مناجات

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۱۵ ب.ظ
مناجاتای نگاهت نگار حاجت ماآه، پروردگار حاجت ماما همه تشنه اجابت توو تو چشم انتظار حاجت ماچشمهای تو من، یقین دارمبوده بنیان گذار حاجت ماحاجت ما توئی، چنین راحتنگذری از کنار حاجت ماوای اگر بر دل تو بنشیندذّره ای از غبار حاجت مااینکه آن را فقط تو می دانیمی دهد اعتبار حاجت ماهمه کائنات می چرخندگاه، دور مدار حاجت ما.....گاه امّا چه خواهش پَستیمی کند استتار حاجت ماپس چنان کن که دائما باشددست تو اختیار حاجت مااشکها را اجازه ده، بشودجاری از آبشار حاجت مااز همه بیشتر خودت هستیعاشق و بیقرار حاجت ماباز هم با ترنّم لطفتبده پایان به کار حاجت مابارالها، خودت به ما برسانزودتر تک سوار حاجت ما        محمد جعفر مسگرپور
  • مهدی ملاصادقی

سنگ صبور دلم:

مهدی ملاصادقی | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱، ۰۱:۰۱ ب.ظ
یاسها در کنار پنجره گل داده اند و درختان آبستن شکوفه اند. چقدر در راهروهای دلواپسی و نگرانی به انتظار بنشینم؟ چقدر؟! کی می آیی تا ترکهای دلم را در برابر تو شماره کنم! سپیده که می زند با خودم می گویم اکنون در چشم اندازم ظاهر می شوی و با یک سبد شکوفه نور نگاهم را با بهار لبخندت معطر می کنی. به تو می اندیشم چون تو در ذهن منی و جز تو هیچ کس نمی تواند جای خالی ات را پر کند. دروازه قلب من به روی تو باز است چون تویی سنگ صبور من. چرا نمی آیی تا بسان کودکی به بالینت بنشینم و زار زار بگریم و بگویم از غمهایم. جوابم را بده آخر بگو چه وقت به دیدنم می آیی. شب یا سپیده دم. به من بگو از کدامین راه عبور می کنی از کدامین شهر می گذری؟ از کدام خیابان می آیی؟ در کدام ساعت؟ در کدام دقیقه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • مهدی ملاصادقی

دل تنگ:

مهدی ملاصادقی | دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۹ ب.ظ
سال هاست که چشم هامان به بهانه ظهور شما اشک می ریزد و دل هامان از دوریتان شب ها تا به سحر ناله سر می دهد و چه تلخ است صبر انتظار و چه شیرین است امید دیدار.   مولای من تا کی از دوری شما لب هایمان هم نوا با دل هایمان فریاد العجل را سر دهد. آنگاه که دلم می گیرد تنها دل خوشیم نگاه کردن به نا زیبای شماست که بر دفتر دلم نقش بسته است. گاهی نیز که دوریتان طاقتم را به ستوه می آورد به جمکران می آیم و دلم را با هوای مهدوی ای که در آنجا پیچیده است غسل می دهم و آرام می گیرم. اما مولای من غروب های جمعه بسیار دلگیر است چرا که انتظار یک هفته ای خود را بر باد رفته می بینم و تو می دانی که تسلی بخش من در آن لحظه تماشای جمال نایبت می باشد چرا که تجلی شما را در چهره او می بینم همان که امروز به امید مستضعفان جهان تبدیل گشته است و او خود خوب می داند که همه امیدش شما هستید. چرا که در سخت ترین شرایط آنگاه که سختی ها از هر سو بر او هجوم آوردند شما را خطاب کرد و از شما مدد طلبید. اما ای امید حقیقی مستضعفان جهان ، چندین جمعه دیگر را باید بی حضور شما سپری کنیم ؟ آیا آن روز خواهد رسید که گوشه ای از تنهایی سالیان غیبتتان را با ما تقسیم کنید و ما را در غم های سال های انتظار خود شریک کنید و با ما از درد های دل خویش سخن گویید. ان شا الله و باز هم باید دعا کنیم و این بار سعی کنیم دعاهایمان را بیشتر خالص کنیم شاید مقبول درگاه الهی افتد. و باز هم اللهم عجل لولیک الفرج ، خدایا در امر ظهور حجتت تعجیل نما و نایبش را در پناه خود حفظ فرما
  • مهدی ملاصادقی

بیا، بیا که سوختم...

مهدی ملاصادقی | يكشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۱، ۰۷:۲۱ ب.ظ
تاریکی شب همه جا را فراگرفته، سکوت بر همه جا حاکم شده و من در گوشه ای نشسته ام و به او می اندیشم، به اینکه اگر روزی او را ببینم به او چه خواهم گفت؟ به راستی چه سخت است سخن گفتن در مقابل خورشید وجودش و چه حیف است لحظه های با او بودن را به تاراج زمان دادن. پس اگر روزی او را ببینم فقط و فقط به تماشایش خواهم نشست، آری به تماشایش. به یکباره دلم سخت گرفت، از این که او را نمی بینم و اینگونه بی حاصل می زیم. با یادش هوای دلم سخت طوفانی است و بغضی سنگین گلویم را می فشارد. از خودم پرسیدم این همه سکوت برای چه؟ چرا همه خوابند؟ وای من! آنان که صبح آدینه بی صبرانه ندبه می خوانند، چرا این چنین در خوابی عمیق فرو رفته اند؟ آیا او را یافته اند که سر بربالین غفلت آسوده آرمیده اند؟ نفسم به شماره افتاده و حسی عجیب سراسر وجودم را فراگرفته، به این می اندیشم که با چه اندوخته ای روانه آستان پر مهرش شوم؟ آه خدای من! نه پای توانایی دارم، نه مرکب راهواری و نه بالی برای پرواز، تنها می توانم در خلوت تنهائی ام عاشقانه با او حرف بزنم و او را از خودش تمنا کنم. پس با زبانی قاصر بر خرمن عشقم آتش می زنم و اینگونه با او نجوا می کنم: می دانی چقدر دلتنگ توام، آری تو، تویی که خدا هم برایت دلتنگ است، آری خدا. از همان روز نخست که پروردگار جهانیان، خشت خشت این عالم خاکی را روی هم گذاشت، فقط و فقط نام زیبای تو را زمزمه می کرد. آسمان دلم بارانی سفر طولانی ات شده و چقدر این باران زیباست، هر قطره اش بوی تو را می دهد، بوی خوش عطر محمدی(ص)، گل یاس و گل نرگس. مولا جان، وقتی به این می اندیشم که خدا مرا به عشق تو آفرید تا سربازت شوم و همراهی ات کنم، آنگاه مرا اشرف مخلوقات نامید، شرمی عجیب سراسر وجودم را فرا می گیرد، بی اختیار سر به زیر می افکنم و فکر می کنم. بارها و بارها دوری، دوستی چنان بی تابم کرده که برای دیدنش لحظه شماری می کنم، ثانیه ها می گذرد و من منتظر رسیدن خبری از اوهستم و از دوری اش اشک فراق می ریزم اما تو را که صاحب همه ثانیه ها و بهانه تمام اشکهایی، فراموش کرده ام. بارها چنان به چیزی بی ارزش دل بسته ام که به خاطرش بی رحمانه تمام ارزش ها را با پنجه های بی توجهی از پای در آورده ام و حقیقت وجودی خویش را کورکورانه پست و بی ارزش کرده ام و باز تو را فراموش کرده ام، تویی که یادت وارستگی می آورد و عشقت عزت. وای بر من که چقدر اسارت در این دام ها برایم لذت بخش شده است. فریاد بر من که خود را ساحل نشین دریای پوچی کرده ام و روز به روز بیشتر، غرق دریای بی خبری، و کشتی باشکوه نجاتت را دیده ام ولی هنوز سرنشین تخته شکسته های ناچیز پر زرق و برق دنیایی ام. وقتی می بینم نسیم، از دوری ات بارها و بارها این کره خاکی را دور می زند تا شاید خبری از تو بجوید و آنگاه که تو را نمی یابد مانند دیوانگان خود را به در و دیوار می زند و ناله های جانسوز سر می دهد... وقتی می بینم دانه ها چگونه برای دیدنت بی تاب می شوند و سر از خاک بیرون می کشند... وقتی می بینم زمین نیز از دوری ات می گرید و عصاره آهش همراه با ناله ای دلنواز از دل خاکی اش فوران می کند و آب حیات ما می شود... وقتی می بینم که ابرها از فرط بی صبری، غرش کنان زمین دلخسته را غرق اشک می کنند، خورشید هر روز به شوق دیدنت با عجله از پشت قله های سر به فلک کشیده بیرون می جهد و غروب که می شود با چهره ای سرخ و غم آلود و بی رمق به غار تنهائی اش پناه می برد و مهتاب وقتی از زیارتت ناامید می شود همچو شمعی قطره قطره آب می شود... وقتی می بینم که حتی حسرت از فراغت حسرت می خورد و اشک از هجرانت اشک می ریزد و ناله از دوری ات ناله می زند و غم از عشق رویت به غم نشسته ولی من مات و مبهوت سرگرم این و آن شده ام و همه این اتفاقات را عادی می انگارم، آتشی تمام وجودم را فرا می گیرد. یادغفلت از تو، دیوانه ام می کند و سخنانم رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد. مگر غیر از این است که چشم را برای تماشای تو داده اند؟ ولی افسوس با چشمانی که تو مالکش بودی اینقدر بیهوده به این و آن نگریستم که پرده های حجاب، یکی پس از دیگری در ایوان چشمانم آویخته و به کلی از یاد برده اند که به عشق تو حیات یافته اند. مگر گوش را به من نداده اند تا نغمه دلنواز تو را بشنوم و مست شوم؟ " هل من ناصر" تو را بشنوم و لبیک گویم؟ با نوای مناجاتت تا عرش پرواز کنم و از این عالم مادی، روانه ملکوت یادت شوم؟ ولی افسوس که آنها را چنان به شنیدن صداهای دلخراش و ناهنجارعادت داده ام که دیگر طاقت ندارد صوت دلربای یارب یارب تو را بشنوند. مگر زبان را به من نداده اند که نام زیبایت را ورد خود سازم، برایت شعرهای انتظار بسرایم و دعای فرج بخوانم؟ ولی دریغ که حرفهای لغو و بیهوده، فضای دهانم را به انواع سموم کشنده و مهلک آغشته کرده و هنوز هم بی خبرم. به خدا قسم دست را برای یاری تو داده اند و پا را برای همراهیت. دل را داده اند که خانه ات شود و دریغ که من این خانه را به بیگانه داده ام و صاحب خانه را مظلومانه بیرون کرده ام. آه از این فراموشی و فغان از این غفلت. اگر همه به یاد داشتند که خانه دل، خانه توست، تو مجبور نبودی به سفر روی و از این دیار به آن دیار کوچ کنی. تو در کنارمان بودی همانطور که تو ما را می دیدی ما نیز به تماشایت می نشستیم، صدایت را می شنیدیم و به تو لبیک می گفتیم. اگر قلبها فقط برای تو می تپید و اشکها فقط برای تو جاری بود، تو اینقدر تنها و مظلوم نبودی. مولایم بیا که شبم بی تو تیره و تار شده و ظلمت تنهایی و بی صاحبی، وجودم را فراگرفته. بیا که بی تو دیگر غنچه ای نمی شکفد و آبی جاری نمی شود. آسمان نمی گرید و زمین بی رمق شده. قلب تاریخ دیگر نمی زند، مدتهاست که لبخندی ندیده ام . مگر می شود خندید در حالی که تو را غم بی عدالتی و ظلم فرا گرفته است؟ مگر می شود نگریست در حالی که روزهایت با اشک ترحم شب می شود و شبهایت با اشک انتقام روز؟ زمین از خون لاله ها گلگون گشته، رنگ عدالت پریده، مهربانی در خوابی عمیق فرو رفته و آسمان، طراوت را تمنا می کند. همه جا بی رنگ شده و دیگر دلی نمی تپد. اما اگر تو بیایی همه جا سبز می شود و عطش عشقت همه گیر. زمین بار دیگر نفس کشیده و پلیدی ها را در خود فرو می کشد. آسمان می گرید و غبار غفلت را از بین می برد و همه جا آبی می شود. وقتی خورشید وجودت آشکارا بر ما بتابد، تمام لاله های به خون نشسته سر از خاک بیرون می کشند و تمام عالم گلستان می شود، گلستانی از گلهای انسانیت، مهر، شفقت و دوستی و تو دعا می کنی و عالم را غرق در نعمات الهی. ظلم را ریشه کن می کنی و باران عدالت را بر همه ارزانی. بیا ای یوسف زهرائی، بیا و خوابهای خوب را تعبیر کن و با دستان پر مهرت، قطرات اشک را از گونه زمان بزدا. بیا که مشتاقانه منتظریم پرچم نصرتت را بر هر کوی و برزن نظاره کنیم و سجده شکر به جا آوریم پس بیا ، زودتر بیا که ما منتظریم.
  • مهدی ملاصادقی

آقا،به نبودنت که عادت داریم….

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۲۹ ب.ظ
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف:در سر پرستی شما کوتاهی نمیکنیم.یادتان همواره در یادمان است.اگر جز این بود ،بلاها و دشواریها بر شما فرود می آمد ودشمنان ریشه کن تان می کردند. تقوای خدا پیشه کنید و یاریمان کنید تا شما را از فتنه ای که گرفتارتان کرده برهانیم. ... در ادامه
  • مهدی ملاصادقی

آخرین جمعه سال است ...

مهدی ملاصادقی | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۷:۱۴ ب.ظ
آسمان غرق خیالست کجایی آقا؟           آخرین جمعه سالست کجایی آقا؟     یک نفس عاشق اگر بود زمین می فهمید         عاشقی بی تو محالست کجایی آقا؟آقا جان!سالی دیگر گذشت. نمیدانم چگونه شرمساریم را در این مجال بیان کنم. چگونه بگویم منتظرت هستم در حالیکه می دانم دلیل نیامدنت خود من هستم.حتی از پیرزن خریدار یوسف نیز کمترم که او لا اقل هدیه ای کوچک داشت. حال آن که من چیزی ندارم. ولی با همه نداریم تو را دوست دارم و می دانم که تو را به آورده من نیازی نیست.آقای من! تا کی باید لحظه تحویل سال بگوییم «اللهم عجل لولیک الفرج»؟ تا کی دعای فرج بر لبانمان باشد و ظهور تو را از خدا بخواهیم در حالی که آگاهیم که لیاقت دیدن روی همچون ماه شما را نداریم؟ در حالی که می دانیم بین (ما) و (شما) فاصله بسیار است؟آقا جان! فاطمیه نزدیک است. مادرتان روزهای پایانی دعایی کرد که فاصله اش تا اجابت بیش از چند روز نبود. هنوز زمزمه اش به گوش می رسد. «اللهم عجل وفاتی سریعا»تو را به پهلوی مادرت دعا کن که «دعای ما به در بسته می خورد...» دعا کن که از زمانه خسته شده ایم. دعا کن که نفسمان دراین شهر آلوده به گناه گرفته است و بغض گلویمان را می فشارد.کافی است دستانت را بالا بگیری و بگویی «اللهم عجل فرجی سریعا...»وقتی میگیم خدا کند که بیاییشاید او می فرماید خدا کند که بخواهید . . .
  • مهدی ملاصادقی

در مسیر

مهدی ملاصادقی | سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۵:۰۲ ب.ظ
در مسیر انتظار چقدر تلاش می کنیم ؟در زندگی برخی صحنه ها اتّفاق می افتد که نشان میدهد چقدر در مسیر انتظار تلاش می کنیم ؟ در این روزهای اخیر که بازارارز به تلاطم افتاد شاهد مردمانی بودم که برای خرید به آب و آتش میزنند تا شاید به اندکی سود دست یابند. در هر جمعی می نشستیم سخن از تحوّلات ارزی بود نه تحوّلات ارزشی ناگهان به ذهنم آمد :آیا روزی بوده که در بازارارزشها نیز به تکاپو افتیم ؟آیا با همین التهاب دنبال اماممان گشته ایم ؟والله اگر چنین کنیم او خواهد آمد
  • مهدی ملاصادقی