سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

۴۱ مطلب با موضوع «مجموعه شعر» ثبت شده است

...::::...گفتم...::::::::

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۲۹ ب.ظ
گفتم به مهدی بر من عاشق نظر کن گفتا تو هم از معصیت صرف نظر کن گفتم به نام نامیت هر دم بنازم گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم گفتم که دیدار تو باشد آرزویم گفتا که در کوی عمل کن جستجویم گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن گفتا به عهد بندگی با حق وفا کن گفتم به مهدی بر من دلخسته رو کن گفتا ز تقوا کسب عز و آبرو کن گفتم دلم با نور ایمان منجلی کن گفتا تمسک بر کتاب و هم عمل کن گفتم ز حق دارم تمنای سکینه گفتا بشوی از دل غبار حقد و کینه گفتم رخت را از من واله مگردان گفتا دلی را با ستم از خود مرنجان گفتم به جان مادرت من را دعا کن گفتا که جانت پاک از بهر خدا کن گفتم  ز هجران تو قلبی تنگ دارم گفتا ز قول بی عمل من ننگ دارم گفتم دمی با من ز رافت گفتگو کن گفتا به آب دیده دل را شستشو کن گفتم دلم از بند غم آزاد گردان گفتا که دل با یاد حق آباد گردان گفتم که شام تا دلها را سحر کن گفتا دعا همواره با اشک بصر کن گفتم که از هجران رویت بی قرارم گفتا که روز وصل را در انتظارم
  • مهدی ملاصادقی

...::::...مجنون شدم...::::::::

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۲۷ ب.ظ
مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا گاهی غبار جاده ی لیلا، کنی مرا کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست قطره شدم که راهی دریا کنی مرا پیش طبیب آمده‌ام، درد می‌کشم شاید قرار نیست مداوا کنی مرا من آمدم که این گره ها وا شود همین! اصلا بنا نبود ز سر وا کنی مرا حالا که فکر آخرتم را نمی­کنم حق می­دهم که بنده دنیا کنی مرا من، سالهاست میوه ی خوبی نداده‌ام وقتش نیامده که شکوفا کنی مرا آقا برای تو نه ! برای خودم بد است هر هفته در گناه، تماشا کنی مرا من گم شدم ؛ تو آینه‌ای گم نمی‌شوی وقتش شده بیائی و پیدا کنی مرا این بار با نگاه کریمانه‌ات ببین شاید غلام خانه زهرا کنی مرا
  • مهدی ملاصادقی

بیمار

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۲۶ ب.ظ
بیمار می شوم که پرستاری ام کنی خود را زمین زدم که هواداریم کنی گوشم پر از نصیحت و حرف است ای رفیق من آمادم که رفع گرفتاریم کنی گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی اصلا مرا به چوب ادب بستنت چه بود ؟ اصلا که گفته بود فلک کاریم کنی ؟ نانی ز من بگیری و نانی دگر دهی بر تو نیامده که دل آزاریم کنی رودست خوردم از همه حتی زدست خویش کی خواستم که کاسب بازاریم کنی ؟ فریادم از قلیلی آب و طعام نیست من جار می زنم که شبی جاری ام کنی با من دوباره قصه شاه و گدا نخوان حیف است صرف قصه تکراریم کنی من اختیار خویش به دست تو داده ام حیف است وقف آتش اجباری ام کنی فردا بیا و نامه ما را به آب ده ز آن بیشتر که مجرم طوماری ام کنی اوقات خویش ز ناله ام اعلام می شوند وقتش رسیده ساعت دیواری ام کنی دعوای ما به قوت خود باقی است و باز من بر همان سرم که سحر یاری ام کنی
  • مهدی ملاصادقی

آقا اجازه!

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۲۴ ب.ظ
آقا اجازه! این دو سه خط را خودت بخوان! قبل از هجوم سرزنش و حرف دیگران آقا اجازه! پشت به من کرده قلبتان دیگر نمی دهد به دلم روی خوش نشان! قصدم گلایه نیست، اجازه! نه به خدا! اصلا به این نوشته بگویید «داستان» من خسته ام از آتش و از خاک، از زمین از احتمال فاجعه، از آخرالزمان! آقا اجازه! سنگ شدم، مانده در کویر باران بیار و باز بباران از آسمان - اهل بهشت یا که جهنم؟ خودت بگو! - آقا اجازه! ما که نه در این و نه در آن! «یک پای در جهنم و یک پای در بهشت» یا زیر دستهای نجیب تو در امان! آقا اجازه!............................ .......................................! باشد! صبور می شوم اما تو لااقل دستی برای من بده از دورها تکان...   آقا اجازه خسته ام از اینهمه فریب! آقا اجازه! خسته ام از این همه فریب، از های و هوی مردم این شهر نا نجیب. آقا اجازه! پنجره ها سنگ گشته اند، دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب. آقا اجازه! باز به من طعنه می زنند عاشق ندیده های پر از نفرت رقیب. «شیرین»ی وجود مرا «تلخ» می کنند «فرهاد»های کینه پرست پر از فریب! آقا اجازه! «گندم» و «حوا» بهانه بود، «آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»! باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..! آقا اجازه! منتظرند اینهمه غریب....
  • مهدی ملاصادقی

..:::...بـــوی مــحرم...::..

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۲۱ ب.ظ
بسم رب الحسین {علیه السلام}فرارسیدن ماه خدا {محرم} به ساعت قدس مولی مون مهدی عج و شما شیعیان تسلیت می گم.می گن امام رضا ع و قتی ماه محرم که می رسید دور تا دور خونشونا مشکی پوش می کردن و عزادار جدغریبشون می شدن . من یه شعر بسیار زیبا براتون آماده کردم از سید حمیدرضا برقعیبا اشک هاش دفتر خود را نمور کرد                     در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه های مجسم عبور کرد                  شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد   احساس کرد از همه عالم جدا شده ست در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده ست   در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت          وقتی که میزو دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت                   مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت   باز این چه شورش است که در جان "واژه" هاست شاعر شکست خورده ی طوفان "واژه" هاست   بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت                      دستی ز غیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد واژه لب تشنه را گذاشت                    تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت   حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند   با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید                   بر روی خاک وخون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا، بی ریا کشید                        حتی براش جای کفن؛ بوریا کشید   در خون کشید قافیه ها را، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را   اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت              بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت                 خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت   بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود او کهکشان روشن هفده ستاره بود   خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن...          پیشانیش پر از عرق سرد و بعد از آن... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن...         شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن...   در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس
  • مهدی ملاصادقی

افسر مافوقم عباس علی (ع)

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۱۷ ب.ظ
...:::.. یا حضرت عباس ع...:::.. نام من سرباز کوی عترت است ، دوره آموزشی ام هیئت است . پــادگــانم چــادری شــد وصــله دار ، سر درش عکس علی با ذوالفقار . ارتش حیــدر محــل خدمتم ، بهر جانبازی پی هر فرصتم . نقش سردوشی من یا فاطمه است ، قمقمه ام پر ز آب علقمه است . رنــگ پیراهــن نه رنــگ خاکــی است ، زینب آن را دوخته پس مشکی است . اسـم رمز حمله ام یاس علــی ، افسر مافوقم عباس علی (ع)
  • مهدی ملاصادقی

جان من به فدای رسول الله..

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۰۹ ب.ظ
روی گل محمدی از اشک، تر شده‌ست با ما مصیبتی‌ست که عالم خبر شده‌ست   =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-= با ما مصیبتی‌ست که ورد زبان شده با ما مصیبتی‌ست که خون جگر شده ست =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-=  دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت لشکر نبرده‌ایم و نبردی دگر شده است =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-= آن سوی خنده‌ها، همه دندان گرگ بود اینک زبانشان به دهان ، نیشتر شده ست  =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-= از هیچ زاده‌اند و پی هیچ، زیسته شیطان ، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-= نمرود تیر بسته به زیبایی خدا زیبایی خدا ، به خدا بیشتر شده است =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-= عالم، هنوز در صلوات است  و همچنان این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است =-=-=-=-=-=-شیعه ها=-=-=-=-=-=-=-=
  • مهدی ملاصادقی

یا صاحـب الزمـــ ــــان

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۲۷ ق.ظ
شب تار من خدایا زچه رو سحر ندارد مگر این عزیز زهرا ز دلم خبر ندارد تو به من مگر نگفتی , غم دل به او بگویم غم دل بگفتم اما به من او نظر ندارد همه دم زنم صدایش شنوم مگر نوایش چه کنم که آه سردم به دلش اثر ندارد تو بگو کجا روم من که جمال او ببینم که دلم به جز جمالش هوس دگر ندارد تو بده نشانم او را که جز او دگر نبینم که ندیده هر که او را به یقین بصر ندارد ز ظهور او سئوالی بنمودم از یکی گفت که ز وقت رجعت او خبری بشر ندارد به کجایی ای عزیزم نگری به حال و دردم که فراق و دوری تو به جز از ضرر ندارد تو برای شیعه هستی چو پدر به امر یزدان تو بیا که شیعه جز تو پدری دگرندارد نه فقط منم که هجرت زده آتشی به جانم به حسین(ع) نما عنایت که کسی به بر ندارد . . . خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم هر شب سراغی از گل نرگس بگیریم
  • مهدی ملاصادقی

صبح نزدیک است...

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۷:۱۶ ق.ظ
رو به گندمزارها می آیی ای مولای گندمگون آیۀ صلحند چشمان شما «والتین والزیتون» اَبرُوانت خط نستعلیق خطاطی زبردستندآخرین بیت از غزل‌هایی خیال انگیز و یکدستند بیتِ آخر حالتش این است، غافلگیر خواهد کردناز دارد می رسد هرچند گاهی دیر خواهد کرد نرگس اینجا غرق در ترکیب خالت با لب است امشب«آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است »، امشب دارد از بالا محمد هم خودش را در تو می‌جویدمی زند بر شانه‌های  حیدر و با شوق می‌گوید: مثل زهرا می‌شود از دور چشمش را که می‌بنددخوب با دقت نگاهش کن علی ! مثل تو می‌خندد بی محمد مانده یثرب تا تو شب با ماه تنهایی بی علی ماندیم تا تو بازهم با چاه تنهایی لحظه‌ها را بی تماشایت نگو باور کنم مولا!«من نه آن رندم که ترک ساقی و ساغر کنم» مولا! تا کی اینجا قصۀ خورشید پنهان را بخوانم من«یوسف گمگشته باز آید به کنعان» را بخوانم من با ستاره منتظر می مانم آری صبح نزدیک استآه بیدارانِ این شب زنده داری! صبح نزدیک است
  • مهدی ملاصادقی

شعری تکان دهنده درباره امام زمان حضرت مهدی

مهدی ملاصادقی | يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۴:۳۷ ب.ظ
تمام راه ظهور تو با گنه بستم/ دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم. کسی به فکر شما نیست راست می گویم/ دعا برای تو بازیست راست می گویم. اگرچه شهر برای شما چراغان است/ برای کشتن تو نیزه هم فراوان است.   تمام راه ظهور تو با گنه بستمدروغ گفته ام آقا که منتظر هستمکسی به فکر شما نیست راست می گویمدعا برای تو بازیست راست می گویم اگرچه شهر برای شما چراغان است برای کشتن تو نیزه هم فراوان است من از سرودن شعر ظهور می ترسم دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم من از سیاهی شب های تار می گویم من از خزان شدن این بهار می گویم درون سینه ما عشق یخ زده آقا ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست (سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)
  • مهدی ملاصادقی