سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

۴۱ مطلب با موضوع «مجموعه شعر» ثبت شده است

واژه های ندبه

مهدی ملاصادقی | شنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۳۴ ب.ظ

هر جمعه واژه های ندبه که تکرار می کنم

دارم ز حق برای ظهورت اصرار می کنم

چشمم اگر چه گرفته غبار معصیت

با اشک غسل جمعه به ابصار می کنم

تجدید عهد ماست دگر صبح جمعه ها

عهد دوباره شکسته ام اقرار می کنم

با صد امید جمعه تو را می زنم صدا

خود را معرفی فداییت ای یار می کنم

من مدعی عشق شما گر چه نیستم

این ادعاست هر آدینه انکار می کنم

شرمنده ام حقیر لایق خدمت که نیستم

گاهی نمی ز یمی خدمت ابرار می کنم

دنیا اگر نموده صید دل خسته مرا

تقدیم صید دلم را به تو دلدار می کنم

آب از سرم گذشت بیا سردار من ببین

منصور وار سرم را به سر دار می کنم

در خواب غفلتی فرو رفته ام مرا ببخش


((مهدی ملا صادقی))

  • مهدی ملاصادقی

یه منبر روضه

مهدی ملاصادقی | جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۲۱ ب.ظ
روضه در نمی آید جلو..........................فاطمه می آید و حیدر نمی آیدجلو در مرام شیعیان..........................تا ولی باشد که پیغمبر نمی آید جلو دست بالا می رود......................هرچه زحمت می کشد معجر نمی آید جلو درد مادر این شده.......................شانه بالا می رود دختر نمی آید جلو درد دختر این شده......................وقت بازی کردنم مادر نمی آید جلو درد زهرا و علی ست...................که حسن از چارچوب در نمی آید جلو درداهل خانه شد..........................اینکه مادر دیگر از بستر نمی آید جلو
  • مهدی ملاصادقی

گیرم پدر یک آدم فرضیست،باشد/تا کی فشار خون مادرم 20 باشد(شعری ساده از ته دل)

مهدی ملاصادقی | دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ب.ظ
به یاد تمام شهدای جاوید الاثر/ ای پیش پرواز کبوترهای زخمی! / بابای مفقود الاثر! بابای زخمی! گیرم پدر یک آدم فرضیست ‌، باشد! / تا کی فشار خون مادرم ، بیست باشد؟ دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر!/ پس کی؟! کی از حال و هوای خانه غم پر؟!   
  • مهدی ملاصادقی

نجابت موعود / رحیم کارگر (پارسا)

مهدی ملاصادقی | شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۵:۴۹ ب.ظ
با ما بخوان نجابت موعود را بخوان یک آیه از کرانه نور و صفا بخوان از جویبار عطشناک اشک های ما باران غصه و شکایتی از دردها بخوان با ما بخوان که همه ناتمام مانده ایم تصویری از حقیقت بی انتها بخوان این لحظه های فراق تو ، غم فزاست پایان این حکایت جانسوز را بخوان وقت است ای محمد دوران که رو کنی سوی حریم حرم « والضحی » بخوان اوراق عشق هم به نهایت رسیده ، زود این فصل های دفتر فرجام را بخوان این طعنه های مدعیان از سکوت تواست بر ما بخوان سروده مهر و وفا بخوان من می نهم نگاه تو را در کتاب دل ای ماه من چکامه ای از پارسا بخوان رحیم کارگر (پارسا)5-2-92
  • مهدی ملاصادقی

مشاعره امام خمینی با حضرت آیت الله خامنه ای

مهدی ملاصادقی | شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۱، ۰۸:۲۴ ب.ظ
غزل امام خمینی(ره) من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم فارغ از خود شدم و کوس انا الحق بزدم همچو منصور خریدار سر دار شدم غم دلدار فکنده است به جانم، شررى که به جان آمدم و شهره بازار شدم درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم جامه زهد و ریا کَندم و بر تن کردم خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم واعظ شهر که از پند خود آزارم داد از دم رند مى آلوده مددکار شدم بگذارید که از بتکده یادى بکنم من که با دست بت میکده بیدار شدم غزل مقام معظم رهبری تو که خود خال لبی از چه گرفتار شدی تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی تو که فارغ شده بودی ز همه کان و مکان دار منصور بریدی همه تن دار شدی عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای که در قول و عمل شهره بازار شدی مسجد و مدرسه را روح و روان بخشیدی وه که بر مسجدیان نقطه پرگار شدی خرقه پیر خراباتی ما سیره توست امت از گفته در بار تو هشیار شدی واعظ شهر همه عمر بزد لاف منی دم عیسی مسیح از تو پدیدار شدی یادی از ما بنما ای شده آسوده ز غم ببریدی ز همه خلق و به حق یار شدی
  • مهدی ملاصادقی

نیا نیا گل نرگس

مهدی ملاصادقی | سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۴۵ ب.ظ
نیا نیا گل نرگس، جهان که جای تو نیستدو صد ترانه به لب ها، یکی برای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، که در زلال دلیهزار آینه نقش و، یکی ز خال تو نیست**نیا نیا گل نرگس، به آسمان سوگندقسم به نام و نهادت، دلی برای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، ز رنجمان تو نکاه،کسی ز خلق و خلایق، فدای راه تو نیست**نیا نیا گل نرگس، بدان و آگه باشکه جای سجده گه ما، هنوز مال تو نیست**نیا نیا گل نرگس، به مجلس ندبهکه ندبه، ندبه خرقست، پایگاه تو نیست**نیا نیا گل نرگس، دعای عهد کجاستنه این نماز جماعت به اقتدای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، به جان تشنه عشقدعا دعای ظهور است، ولی برای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، سقیفه ها برپاستردای سبز خلافت، ولی برای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، که چون علی(ع) تنهابه فجر صبح ظهورت، کسی کنار تو نیست**نیا نیا گل نرگس، تو را به خاک بقیعکه شهر ما، نه محیای گام های تو نیست**نیا نیا گل نرگس، به مادرت زهرا(س)کسی برای شهادت به کربلای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، نیا به دعوت ماهزار نامه کوفی، یکی برای تو نیست**نیا نیا گل نرگس، فدا شوی مولابرای عصر عجیبی که خواستار تو نیست
  • مهدی ملاصادقی

تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن

مهدی ملاصادقی | سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۱، ۱۲:۴۱ ب.ظ
قویم ، شرمسار هزاران نیامدن تقویم ، شرمسار هزاران نیامدن یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن این قصه مال توست بیا مهربانترین! کاری بکن چقدر به میدان نیامدن؟ این خانه ی پر از گلِ پژمرده هم هنوز عادت نکرده است به مهمان نیامدن باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان مرگ است در تصور باران ، نیامدن اما تو با نیامدنت نیز حاضری کم نیست از تو چیزی ازین سان نیامدن اشیاء خانه جمله ی تاریکِ رفتن اند: آیینه ، عکس ، پنجره ، گلدان ، نیامدن
  • مهدی ملاصادقی

شعر برقعی

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۳ ب.ظ
چشم واکن احد آیینه عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آنکه انگیزه اش از جنگ غنیمت باشد با خبر نیست که طاعت به اطاعت باشد داد و بیداد که در بطن طلا آهن بود چه بگویم که غنیمت رکب دشمن بود داد و بیداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وامگذارید پیمبر تنهاست یک به یک در ملا عام و نهانی رفتن همه دنبال فلانی و فلانی رفتند همه رفتند غمی نیست علی می ماند جای سالم به تنش نیست ولی می ماند مرد آن است که تا لحظه آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده در مانده در دل جنگ نه هر خار وخسی می ماند جگر حمزه اگر داشت کسی می ماند دیگرانی که به هنگامه تمرد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند مرد مولاست که تا لحظه آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده درمانده مرد آن است که تا سر به قدم غرق به خون آن چنانی که علی از احد آمد بیرون می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می رسد قصه به آنجا که علی دلتنگ است می فروشد زرهی را که رفیق جنگ است چه نیازی دگر این مرد به جوشن دارد وان یکاد از نفس فاطمه بر تن دارد فاطمه با رایحه گل آمد ناگهان شعر حماسی به تغزل آمد می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می رسد قصه به آنجا که جهان زیبا شد با جهاز شتران کوه احد برپا شد و از آن آینه با آینه بالا می رفت دست در دست خودش یک تنه بالا می رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن ماذنه بالا می رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد بین دست پسر آمنه بالا می رفت گفت این بار به پایان سفر می گویم بارها گفته ام و بار دگر می گویم راز خلقت همه پنهان شده در عین علی است کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی است گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمّه بگویم دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده واژه در واژه شنیدند صدا را اما گفتنی ها همگی گفته شد آنجا اما سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام کوچه آذین شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه  آرام آرام شهر در غفلت همواره خود آسوده کوچه آذین شده با چادر خاک آلوده شهر این بار کمر بسته به انکار علی ریسمان هم گره انداخته در کارعلی بگذاید نگویم که احد می لرزد در و دیوار از این قصه به خود می لرزد گفت در می زنند ، مهمان است گفت آیا صدای سلمان است ؟ این صدا نه صدای طوفان است مزن این خانه مسلمان است مادرم رفت پشت در اما ... گفت آرام ما خدا داریم ما کجا کار با شما داریم؟ و اگر روضه ای به پا داریم  ... پدرم رفته ما عزاداریم  ... پشت در سوخت بال و پر اما ... می رود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می خورد آرام آرام می نویسم که شب تار سحر می گردد یک نفر مانده از این قوم که بر میگردد   سید حمید رضا برقعی
  • مهدی ملاصادقی

خــانه خـورشــیــد

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۴۱ ب.ظ
بـاز غـــم امـد به سراغ دلم ........امـدو افـروخـت چراغ دلـم بـاز غـم اهـنگ دلـم می کـند .......بی خبـر از اب و گلم می کـند چـنگ چـو برچـنگ دل من زند......راه متـن سـوختـه خرمن زنـد دل به غـمش،صافی و بیغش شده ست  ......دل تو مگوپاره اتش شده ست        از شـرر دردبــر افــروتــه.......شمـع شـده، اب شـده، سوخته در قـفـس سینه قـراریش نـیست ........بامن دل سوخته کاریش نیست زمـزه ای در دل شـب می کنـد .......گمشـده خویش ،طلـب می کند        وِردِلبـش زمزمه دوست،دوست .....منـتظر امدنـش ،اوسـت، اوسـت دیـده من لـحظـه شمـاری کند.......... تا به رخـش ایـنه داری کـند سنـگرم از جـلوه منوّرشـده ست........دامنم از اشک ، مـطهر شده است اشـک به شـوق امـاده یاری کنـد.........در دل شب اینـه کـاری کـند دیـده پر از اشـک و دلم پر زه خون..........یک دوقدم ماند،فقط تا جنون باز دل من ره سـودا گـرفـت........کار جـنون اسـت کـه بالا گرفـت نبـض من اهـنگ دگر می زند..... این دل شب کیسـت که در می زنـد؟ ای دل قافل به خدا اوست،نیست؟.....انکه زد اهسته به در ، دوست نیست؟ گرکه نه یار است پس این بوی کیست؟.....عطر خوش خرمن گیسوی کیست؟ راه قــــرار دل من می زنـد.........چنـگ به تـار دل من مـی زنـد انـجمن افـروز شب تاری است .......با مّنّش اینـگونه سر یـاری اسـت گاه به این دل شده سرمی زنـد...... اوسـت که اهسـته به در مـی زنـد با دل من گـرم سـخن می شـود .......هـمدم تنهـایی مـن می شـود امـده ان مایـه امیـد مـن.........در دل شـب سر زده خـورشیده من انچـه نمـی داشتم امـید شـد........سنگـر من خـانه خورشـید شـد امــد و در خـانه دل خانـه کـرد ......زلف پریشـان مرا شانـه کـرد دسـت نـوازش به سرم مـی کشیـد .......بیشتراز پیشـترم مـی کشیـد در نـگهـش راه نـهان خـفته بـود.....راز نهان دوجـهان خـفته بـود بام و در از بوی خدا پرشده سـت......بوی خدا در همه جا پرشده سـت مـن شده ام محـو سـراپـای او........دیده مـن غـرق تـماشـای او وِردِ لب من همه یا مهدی سـت........و انچه کنم زمزمه یا مهدی سـت زمزمه من نه همین ذکر اوسـت.......سنگ به شوق امده تکبیر گوسـت نام خوشش نقش نگین من است.......عشق رخش مذهب و دین من است سلطـنت عـشق به  نام ویسـت........خـضر نبی پـیر غلام وی سـت امـده یعقوب به دیـدار او.........یوسـف مصـری است خریـدار او خـال رخش دانه دام افـریـن........باد بر این دانه و دام ، افـریـن دل نه همین عاشق رخسار اوست.........هرچه عالم و ادم گرفتار اوست در عجبم نخـل برومنـد دیـن.........نخـل برومند و تنومنـد دیـن همچو منی را به کنار امده ست........فصل خزان است و بهار امده ست! گفتمـش: اینه تـو اشـک مـن........گفت:تـوئـی اینه ای خط شـکن کار چوبـی ماومنـی می کـنی........خـودشکنا!خود شکنی می کنـی تون دل تو ره به خدا اشته اسـت........ره به حریـم دل ما داشـته اسـت ورنـه اگـر دور شـوی از خـدا.........راه مـن و تو شـود از هـم جـدا خلوت دل گرکه حرم کرده ای.........این هـمه از دولـت غـم کـرده ای هیـچ دلـی بی اّلّم و غـم مـباد........سـایه غـم از سـر دل کـم مبـاد هم غـم هـم سخـن درد بـاش.......غـم محـک مـرد بود ،مـرد بـاش درد محنت زدگـان جـای اوسـت.......مادل بـی درد نـداریـم دوسـت جـام مـرا پـر ز مـی نـور کـرد........قلـب مـرا ایـنـه طـور کـرد با منِ دلـداده سخن گفت و رفت........قصه ای از عشق به من گفت و رفـت رفـت و دل خاطـره انگـیز بـرد........همـره خود جان مرا نـیـز بـرد دیـدمش از دوری که بر کوه و دشت..........همچو نسیم سحری می گذشت     مــحــمــد عــلـــی مــجــاهــدیــ{پـروانـه}
  • مهدی ملاصادقی

شعری بسیار زیبا در وصف جوانان آخر الزمان

مهدی ملاصادقی | چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۱:۳۳ ب.ظ
نمیدانم که از اخبار دیدم  *    ویا از مخبری ان را شنیدم که اندرلیل معراج پیمبر   *    به هر ره جبرئیلش بود رهبر چو بر جبریل فرمان از خدا شد  *   محمد را به باغی رهنماشد در انجا میوههای پر بها بود   *  ز بهتر میوه هایش سیبها بود چنان در چشم زیبا مینمودند  *  که ناظر را دل از کف میربودند بران مسلوح احمد دیده را دوخت  *  ز صانع صد هزار تا درس آموخت رسیدش امر زان نظاره کردن  *   برای چیدن هم پاره کردن چو چید و پاره کرد ان سیب ها را   *  تعجب کرد اسرار خدارا بدید انها برونش همچو ماهند *  درونش فاسد زشت تباهند بود حیران خرد از رنگ رویش  *  شود عاجز مشام از گند بویش به صورت صافی بی عیب پاک است  *  به سیرت بس پلید عیب ناک است به ظاهر عقل دل را میرباید   *  به باطن زجر نکبت میفزاید نبی محترم چون این چنین دید  *  سبب ار محرم اسرار پرسید که سر این معما را ندانم    *  نما اگه ازین سر نهانم بگفتا این سیبهارا مثل مانند  *  جوان دوره اخر الزمانند دوقسمت زان جوانهایی که هستند  * تمامی باطل شهوت پرستند جوانانی که در ان عصر ایند  *   به ظاهر بس مجلل مینمایند چوفارغ پاسخ روح الامین شد  *  محمد زین گزارشها برین شد ولی امروز هم بعضی جوانها   *  به بر دارند بعضی نشانها به قامت سرو صورت همچو ماهند  *  ولی تاریک عقل دل سیاهند نه تنها روی گردان از نمازند   *  توگویی بی نیاز از بی نیازند یکی بی تربیت همچو دواب است  *  اسیر نفس بند خورد خواب است بدانید که حق بنده نواز است  * زخلقت هرچه باشد بی نیاز است اگر کافر شوند ارض سمائی  *  چه نقصانی به ذات کبریائی شماها چون که محتاج خدائید  *  از او شرم به خود رحمی نمائید که ستار العیبوب است بصیر است  *  ولیکن دیر گیر سخت گیر است جوانها. حیف صد حیف از جوانی  *  که گردد صرف و... قدرش را ندانی اگر تو امت مرحومه هستی  *  علی را شیعه یزدان پرستی نکن کاری که روی پیش مردان   *   پیامبر از توباشد روی گردان تو را گر مذهبو ایمانو دین است  *  کجا دینو مسلمانی چنین است تو کز غفلت نپرهیزی ز عصیان  *  کجا بتوان تورا گفتن مسلمان؟ چرا عاقل چنین تخمی را بکارد   *  که حاصل چون پشیمانی نیارد؟ مگر ترسی نداری از الهی  *  که بیند مو به مو فعل از تباهی تو هستی حامل بار امانت  *  نمی شاید امانت را خیانت اگر داری در فردای محشر   *  تمنای شفاعت از پیمبر کنون باید شریفو پاک باشی    *  نه در رفتار خود بی باک باشی به هر خوب وبدی تا میتوانی *  خدا را حاضر ناظر بدانی که در آسایشی ازآب خاکش   *  بترسید از عذاب درد ناکش بترسید از مکافات و ملامت   *  ز خجلتهای فردای قیامت
  • مهدی ملاصادقی