سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

سیصدو سیزده یار

لشکر رزمنده انصارالمهدی موعود (عج) زرقان

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سفره نامه» ثبت شده است

سفرنامه دل

مهدی ملاصادقی | پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۴:۵۴ ب.ظ
به نام خدایی که دل های خروشان و درون های جوشان به نام و یاد او آرام می گیرند و به نام خدایی که کربلا را آفرید تا ما وطن داشته باشیم. اتوبوس راهی شد، پیش به سمت مقصد... اما هرکداممان فقط «من» نبودیم؛ بلکه یک کاروان دل! به همراه بقچه ای از سلام ها و التماس دعا ها؛ تا قناری آه دلِ چند دلشکسته و جامانده از سفررا به محضر عرشیان کربلایی برسانیم. روزها از پی هم گذشتند و دیدار یار شدنی تر.بالاخره فراق پایان گرفتُ رسیدیم قربان کارت دعوتت ارباب!  که در میان غریبستان دنیا، تک درختِ بختِ مرا، باز شکوفا کردی وبرای سومین بار اذن دخولم داده ای در آستان حریمت  لبریز از شوق آسمانی می شوم و شمیم بوی سیبت، مست می کند هر دلداه ی عاشق پیشه را... السلام علیک یا اباعبدالله ، بابی انت و امی و نفسی یا اباعبدالله سلام ای همیشه! منم! همان صدایی که دائم زیارتت را می طلبید همان صدای رنگ پریده ای  که بزاعت لحظه هایش، بغض و هق هق و آهست... و من با همه ی بار گناهی که بر دوشم لنگر انداخته ست ، دل به کشتی نجاتت بسته ام و به پشتوانه ی دعوتت آمده ام اینجا. چه باک از سختی فاصله  و ناامنی راه و دغدغه ی روزگار؛  حال منت به سرم میگذاری و به نوکری ات می پذیری ام؟ همینکه پا پیش می نهم برای ورود لحظه هایم،عطر خواهش اشک هایم ،دانه های الماس جام نگاهم، لبریز از التماس و وجودم ،شکوفه باران احساس می شود نزدیک و نزدیکتر می شوم آنقدر که خودم را زیر گنبد می بینم شنیدم دعا مستجابست اینجا؛از آرزوهایم تند می گذرم  تا امانت سلام ها را تقدیم کنم به شما چهره ها یکی یکی بتصویر می آیند و صوت التماس دعاها در گوشم تکرار می شود؛ تازه می فهمم چرا گفته اند کربلا شهر یاد است؛ انگار برای همه می خواهم جز خودم... و من چقدر خوشبختم که زیر نگاه تو نفس می کشمُ و دست ها را به رخساره ی همچو ماهِ ضریحت می کشم. راستی حسین جانم! ضریح نو مبارک حالا خیره به ضریح، چشم هایم پر از مهتاب می شود و تو تکثیر می شوی در من... ببار ای چشم! ببار...شاید این کمترین کاری باشد که برای آبروی از دست رفته ی من در این بارگاه، پادرمیانی  می کند. آخر من کجا و لیاقت بهشت کجا؟! ارباب! ای چشم و چراغ دل من! دست خالی آمدن بد است قبول؛ اما حالا که راه دادی ام دست خالی برگشتن بدتر است،مرا  از در خانه ی لطف و کرمت دست خالی برنگردان روزهای خوش باتو بودن چشم برهم زدنی گذشت و برای منی که هیچ رسم مهماننوازی نمی دانستم مهمانی تو چقدر شیرین بود.اما ای کاش هرگز پایان نداشت این مهمانی گیرم چشم ها را آرام کنم برای وداع، می گویی با این دلِ بیتاب چه کنم؟ غصه نخور دل من! زیر گنبد دعا کن که این آخرین نگاه تو و او نباشد در این نقطه... خودت را برای خداحافظی مهیا کن و در گیرو دار خداحافظی از ارباب، سلام کن  به فاطمیه و گوشت را به آوای زخمی و پهلوی شکسته ی مادر بسپار. زمزمه ی فرج را هم فراموش نکن؛ دعا کن برای زود رسیدن موعودی که می آید و داد مظلوم مادر را می ستاند. خداحافظ ارباب/خداحافظ علمدار/ خداحافظ اولیا و اوصیا و انبیا... خداحافظ تا دعوتی دوباره و سلامی از نو...فقط  امیدوارم خیلی طول نکشد این فراق ************ چند روزیست از آسمان، از طواف حریم تو بازگشتم؛ دلم هنوز هواییست...انگار همه ی لحظات ناب سفر را پرواز می کردم روی ابرهای خیال و چقدر سقوط یکباره از عرش به فرش شکننده ست.. ای کاش همانجا پیش پای تو تمام می شدم،بی خیال از این همه غصه و درد و شکستن... پی نوشت: متن از خودم(نویسنده وبلاگ)
  • مهدی ملاصادقی